
ز رهرسیدی و با خود بهار آوردی
چراغ روشن شبها ی تار آوردی
به عطر سوسن ده رنگ چون نسیم امید
ز در در آمدی و صد بهار آوردی
نسیم وار وزیدی به روح خسته من
ز دشت سوخته ام گل به بار آوردی
به پای تو گل سوسن ز بام و در می ریخت
چو عطر خویش به هر رهگذار آوردی
تو آمدی و به نیروی چشم شیر افکن
نگاه نافذ آهو شکار آوردی
پرند زلف فرو ریختی به شانه ی من
برای جلگه ی تن آبشار آوردی
دلم ز نرمی گلهای بوسه صید تو شد
لب حریری پروانه وار آوردی
چو زلف تو دل سرگشته را قرار نبود
ز بوسه ها به دل من قرار آوردی
به انتظار نشستم کزان گلی بدمد
تو در زدی و گل انتظار آوردی
امیر
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 ساعت 04:32 ب.ظ
سلام
خیلی از مطالبت خوشم اومد
جالب بود
موفق باشی