زینبم:

من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اوون از غصه ی توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحرا ها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن
الهی من فدای تو چیکار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
 

 با یک اشاره تو رود میشوم.با یک لبخند تو بدرود میشم.روبرویم بنشین وبامن بگو از کدوم ستاره بر زمین فرو افتاده ای!با من بگو چه وقت نگاههای ما معما میشود.با من بگو چه وقت دلهامان را از عشق و دریا می انبارند. کدام باد سرکش خلوت ترد برگهارا می آشوبد؟کدام طوفان خواب خانه ها را میشکند؟ با من بگو چرا خاطره ها به تو نمیرسند؟چرا همیشه ساکن عکسهای قدیمی ام؟چرا عصرها بی سبب میگریم؟با من بگو سهم من از هر دو عالم چیست؟آیا درروزپرسش به خاطر سرودن لبخند تو مرا ...............