من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم
تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم
من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم
تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم
من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم
تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم
اسمان رحمی کن !دل بارانی تو
شیشه نازک احساس مرا می شکند
شاخه ها از اشکت
همه گریان شده اند
برگ ها می پرسند:
((این کدامین غزل است
که تو را
عاشق و مجنون کرده ست؟))
تو ولی می باری
شیشه نازک احساس مرا می کوبی
اسمان رحم نکردی بر ما..........
سایه گمگشته ای در یک کویرم کیستم
پرسشی بی پاسخم در جستجوی کیستم
یک قدم تا انتهای دردهایم مانده است
منتظر تا اینکه باز آیی ، بگویی کیستم
روی دوش خسته ام آواری از دلواپسی ست
از کدامین سمت می آیی ، بگو می ایستم
روبروی آینه تصویر خود گم کرده ام
عمری اما در کجای آینه می زیستم
بی تو حتی در نگاه لحظه ها هم نیستم
شده در ساز تو آواز جدایی جانا مزن اینگونه،مزن ساز جدایی دستی که تواند شکند فاصله ها را چندیست که گردیده هم آواز جدایی ای موج،تنت منحنی آبی دریا ما دست نیازیم و تو در ناز جدایی نازم به وفاداری پروانه که چون من بالی نزند با پر پرواز جدایی
مرا اینگونه باور کن
ی تنها کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده. خدا دیگر کجا رفته؟
نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟
که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست
مرا اینگونه باور کن...
مرا اینگونه باور کن
ی تنها کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده. خدا دیگر کجا رفته؟
نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟
که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست
مرا اینگونه باور کن...
من عشق را در تو تو را در دل
دل را در موقع تپیدن تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت سکوت را در شب
شب را در بستربستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شگوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم
من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم