روزگاریست..........

روزگاری که وفا قصه برف به تابستان است وصداقت گل نایابیست به چه کس باید گفت با توانسانم وخوشبخترین

چشمهایت زینبم.............

آنکه چشمان تو را این همه زیبا میکرد 

  

   کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد  

     یا نمیداد به تو اینهمه  زیبایی  را 

 

        یا مرا در غم عشق تو  شکیبا میکرد

نازنین من.....

نازنین من!

زندگی آن نیست که تو می پنداریش

زندگی آن لحظه ایست

که دل من ابری میشود

و چشمان من

به شفق می نشینند

زندگی آن لحظه ایست

که تو

مرا نگاه میکنی

و من معنا میشوم

سکوت میکنم

و لبریز از صدای تو میشوم

زندگی آن لحظه ایست

که تو

می خندی

من تهی از دلیل می شوم

و همه تو می شوم.

چقدر دستاتو کم دارم چقدر دلتنگ چشماتم
تورو میبینم از دورو
هنور محو تماشاتم
چه بی حاصل به دور تو
مثه پروانه میگردم
گناهم شاید این بوده
که من عاشقترین مردم
دلم خوش بود که تقدیرم
به دست تو گره خورده
کسی جز دست نا اهلت
دل مارو نیازرده
دلم خوش بود با عشقت
غم دنیا حریفم نیست
شنیدم عاقبت گفتی
که عاشق مثل من کم نیست
گلم ، دلم ، ندارمت
به روم نیار که باختمت
به جون عاشقم قسم
دست خــدا سپردم

دلم برای ................

دلم برای کسی تنگ است که اینجا می‌آید ودست ‌نوشته‌هایم را می‌خواند کسی که تنها ردپایش یک " غریبه ........" است و بس.
دلم برای او تنگ است که خدا به اندازه وسعتِ چشم‌های دریائیش باران می‌بارد.برای او که دست‌هایم در دست‌هایش جوانه زد.برای او که عشق ر ابه من بخشید 

اسمان میگرید

اسمان می گرید

و هم اوازش ،من!

پشت یک شیشه سرد

شعری از بارش و غم می خوانم

گل دلتنگی من ،منتظر باران است

باد هم می اید

و به اهنگ وزش

قطره ها می رقصند

دوست دارم بوزم

به فضایی که در ان

ابر های دل من ارامند

آسمان می گرید

اسمان جای همه می گرید

و من پشت حصاری روشن

شعری از بارش و غم می خوانم

آغاز دوباره

سلام 

خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است 

زینبم از سال 1385 ننوشته بودم دوباره آغاز میکنم حرفهای دلم برایت مینویسم 

فقط بدان که...............................