اینقدر دریا بودی که تو دلم جا نشدی!! گفتی که سنگ صبورت میشم اما نشدی دلمو زدم به موج چشمات اما تو صاحب اوون دلی که زدم به دریا نشدی تو شب موهات چقدر پرسه زده باشم خوبه؟!! روزگارمو سیاه کردی و فردا نشدی!! آسمونه آبی روزای بی کسیم بودی اما یک مرتبه ابری شدی و وا نشدی دلم از ادم شدن حرفی نداشت اما میدید حتی یک دفعه به خاطرش تو حوا نشدی حتی یک دفعه به خاطرش تو حوا نشدی!!!!!! قصه گندم و سیب و فهمیدم از روزی که دزدکی رفتی و هیچوقت دیگه پیدا نشدی میدونم یه روز میای با کوله بار تنهایی میگی که حریف سختیای دنیا نشدی ...................
امیر
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 ساعت 01:38 ق.ظ