رحمی کن.........

اسمان رحمی کن !دل بارانی تو
شیشه نازک احساس مرا می شکند
شاخه ها از اشکت
همه گریان شده اند
برگ ها می پرسند:
((این کدامین غزل است
که تو را
عاشق و مجنون کرده ست؟))
تو ولی می باری
شیشه نازک احساس مرا می کوبی
اسمان رحم نکردی بر ما..........

نظرات 2 + ارسال نظر
آهو سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://zinab.blogsky.com/

من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم

تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم


من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم

تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم


من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم

تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم

زینب چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ق.ظ http:///zinab.blogsky.com/

دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد