قسم به تیر بخت من تنها تویی یاور من قسم به اون دوتا چشات که اشک میریزن واسه من قسم به قلب عاشقت که چه ها کرد با دل من قسم به چشم پاک تو چهل چراغه واسهء من قسم به اون پرستوها که گریه کردن واسه من میدونم پیشت که نیستم دلتنگی داری مثل من یادته عشوه می رفتی واسه قلب عاشق من چون که تو خودت میدونی تویی تنها باور من
زینبم:
من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اوون از غصه ی توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحرا ها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن
الهی من فدای تو چیکار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
چقدر دلم میخواست یه شب من وتو تنها می شدیم انقدر کوچیک بود دنیا که فقط ما توش جا میشدیم مجنون یه شب جراتشو می داد امانت دست تو اون وقت ما تا آخر عمر راهی صحرا میشدیم اگر ما اون جوری بودیم نیاز به قایقی نبود آروم سوار موجای بلند دریا میشدیم چقدر دلم میخواست همه حسرتمونو بخورن چقدر دلم میخواست دیگه منو تو در میون نبود همدیگه رو میبوسیدیم وتا ابد ما میشدیم
بال و پر ریخته مرغم به قفس
تا گشایم پر و بال
پر پروازم نیست
تا بگویم که در این تنگ قفس
چه به مرغان چمن می گذرد
رخصت آوازم نیست
زندگی با تو | |
زندگی با تو چه زیباست اگر بگذارند |
شبنمی آهسته از چشمان برگ
می چکد بر دامن رنگین خاک؛
گل می افشاند به چشم آفتاب
نازخندی خوابناک
ناگهان از جای می خیزد نسیم؛
شاد می رقصد میان شاخسار؛
گفت و گویی نرم می لغزد به گوش:
«هان
تا گرفتم خلوتی تاریک ، روشن تر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را ، پرپر شدم
خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چو در آهنگ باران ، تر شدم
تو به شیرینیه یک شب یلدا تو به وسعت آبی همه دریا
تو طراوت یاس و گل شب بو
تویی مرهم زخم همه دردا
تو طلوع سحر تویی صبح دگربه افق های حیاتم
تو چو تاج سری تو من دگری من چو خاکی زیر پاتم
من اگر زنده ام از بهر توام
من اگر عاشقم از عشق توام
من اگر بیدارم و میخوانم به تو دلخوشم ای مهتاب شبم