قسم

قسم به تیر بخت من

تنها تویی یاور من

قسم به اون دوتا چشات

که اشک میریزن واسه من

قسم به قلب عاشقت

که چه ها کرد با دل من

قسم به چشم پاک تو

چهل چراغه واسهء من

قسم به اون پرستوها

که گریه کردن واسه من

میدونم پیشت که نیستم

دلتنگی داری مثل من

یادته عشوه می رفتی

واسه قلب عاشق من

چون که تو خودت میدونی

تویی تنها باور من

زینبم:

من تموم قصه هام قصه ی توست
اگه غمگینه اوون از غصه ی توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحرا ها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم تورو گرگا نبینن
اونا با دندون تیز به کمینت نشینن
الهی من فدای تو چیکار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو
 

 با یک اشاره تو رود میشوم.با یک لبخند تو بدرود میشم.روبرویم بنشین وبامن بگو از کدوم ستاره بر زمین فرو افتاده ای!با من بگو چه وقت نگاههای ما معما میشود.با من بگو چه وقت دلهامان را از عشق و دریا می انبارند. کدام باد سرکش خلوت ترد برگهارا می آشوبد؟کدام طوفان خواب خانه ها را میشکند؟ با من بگو چرا خاطره ها به تو نمیرسند؟چرا همیشه ساکن عکسهای قدیمی ام؟چرا عصرها بی سبب میگریم؟با من بگو سهم من از هر دو عالم چیست؟آیا درروزپرسش به خاطر سرودن لبخند تو مرا ...............

اینقدر دریا بودی که تو دلم جا نشدی!! گفتی که سنگ صبورت میشم اما نشدی دلمو زدم به موج چشمات اما تو صاحب اوون دلی که زدم به دریا نشدی تو شب موهات چقدر پرسه زده باشم خوبه؟!! روزگارمو سیاه کردی و فردا نشدی!! آسمونه آبی روزای بی کسیم بودی اما یک مرتبه ابری شدی و وا نشدی دلم از ادم شدن حرفی نداشت اما میدید حتی یک دفعه به خاطرش تو حوا نشدی حتی یک دفعه به خاطرش تو حوا نشدی!!!!!! قصه گندم و سیب و فهمیدم از روزی که دزدکی رفتی و هیچوقت دیگه پیدا نشدی میدونم یه روز میای با کوله بار تنهایی میگی که حریف سختیای دنیا نشدی ...................

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بو سه می آیم و آن را قبل از چیدن ستاره های قلبت روی گونه هایت می کارم تا بدانی دوستت دارمدوستت دارم

چقدر دلم میخواست یه شب من وتو تنها می شدیم انقدر کوچیک بود دنیا که فقط ما توش جا میشدیم مجنون یه شب جراتشو می داد امانت دست تو اون وقت ما تا آخر عمر راهی صحرا میشدیم اگر ما اون جوری بودیم نیاز به قایقی نبود آروم سوار موجای بلند دریا میشدیم چقدر دلم میخواست همه حسرتمونو بخورن چقدر دلم میخواست دیگه منو تو در میون نبود همدیگه رو میبوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

 

دوسـت نـدارم کـه فـکــر کـنـی دوســت دارم

 

دوســت دارم بــــاور کـنــی کــه دوســت دارم

 

الهی نگویم چنین وچنان بایدم 

         
     تو ان ده که ان شایدم                               

دلم برای دلت تنگ میشود آری
و خسته می شوم از این لحظه های تکراری
تمام زندگیم پشت این معما سوخت
که دوستت دارم,آیا دوستم داری؟

گل انتظار

ز رهرسیدی  و  با  خود  بهار  آوردی


چراغ   روشن   شبها ی  تار  آوردی


به عطر سوسن  ده رنگ   چون  نسیم  امید


ز  در  در آمدی  و  صد بهار  آوردی


نسیم وار   وزیدی  به روح   خسته  من


ز  دشت   سوخته ام   گل   به  بار  آوردی


به  پای   تو  گل سوسن   ز  بام   و  در  می ریخت


چو  عطر   خویش   به هر رهگذار   آوردی


تو  آمدی  و  به نیروی   چشم  شیر افکن


نگاه  نافذ آهو شکار آوردی


پرند  زلف   فرو ریختی   به  شانه  ی  من


برای  جلگه ی تن   آبشار  آوردی


دلم  ز نرمی  گلهای  بوسه  صید  تو شد


لب  حریری   پروانه   وار  آوردی


چو  زلف   تو   دل  سرگشته   را  قرار  نبود


ز بوسه ها   به  دل   من  قرار  آوردی


به  انتظار  نشستم   کزان   گلی  بدمد


تو  در  زدی  و گل  انتظار  آوردی

 

بال و پر ریخته مرغم به قفس

تا گشایم پر و بال

پر پروازم نیست

تا بگویم که در این تنگ قفس

چه به مرغان چمن می گذرد

رخصت آوازم نیست

زندگی با تو

زندگی با تو چه زیباست اگر بگذارند
بودنم با تو تمناست اگر بگذارند
بی تودرخلوت مغموم دلم می بارم
برکه ام با تو چه دریاست اگر بگذارند

بهار


شبنمی آهسته از چشمان برگ
می چکد بر دامن رنگین خاک؛
گل می افشاند به چشم آفتاب
نازخندی خوابناک

ناگهان از جای می خیزد نسیم؛
شاد می رقصد میان شاخسار؛
گفت و گویی نرم می لغزد به گوش:


«هان

زینب:

زینب:

تو بیا فرشته من

     تو بیا ونوس زیبا

          توبیا که همره تو

               ره آخرت بپویم

خلوتی تاریک

تا گرفتم خلوتی تاریک ، روشن تر شدم

قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم

هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود

خواب دیدم چون نسیم صبح را ، پرپر شدم

 

خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود

ابر را دیدم چو در آهنگ باران ، تر شدم

یک شب یلدا

 تو  به شیرینیه یک  شب  یلدا  تو به وسعت آبی همه دریا

تو  طراوت یاس و گل شب بو

تویی مرهم  زخم همه دردا

تو طلوع سحر  تویی صبح  دگربه افق  های  حیاتم

تو چو تاج سری تو من دگری  من  چو خاکی زیر پاتم

من اگر  زنده ام از  بهر توام

من اگر عاشقم از  عشق  توام

من اگر بیدارم و  میخوانم به تو دلخوشم  ای  مهتاب شبم